Wonderfulsurprises

ساخت وبلاگ
دیروز مامان و بابا و محيا رفتن خونه عمه برای جهاز چیدن از اون ورم مامان بزرگ و داماد و عمه راه افتادن که برن برای جهاز  از صبح رفتن تا حدود ساعت هفت،  هفت و نيم  من و داداش ناهار. نخوردیم..  راستش نه من حس داشتم برم از اون ور حیاط يه چيزي بيارم درست کنیم نه داداش  مامان اينا که برگشتن مامان گفتن يه خبر  گفتم چییییی  گفتن عمو اينا از دبی اومدن  منو بگين کپ کردم چون قرار نبود بیان چون دیشب پريشب مام Wonderfulsurprises...ادامه مطلب
ما را در سایت Wonderfulsurprises دنبال می کنید

برچسب : جهاز,چیدن,خاطره,روزم, نویسنده : 8bewonderfulsurprisesa بازدید : 35 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 18:41

شنبه شب تولد محيا خواهری بود. رفتیم خونه مامان و بابا بزرگ ( پدری)  اونجا مراسم گرفتیم. عمو ها همه بودن با خانواده و ما و خانواده پدربزرگ و عمه عروس جان محيا اول لباس پفکی عروسکی مامان تنش کرده بودن ولی محيا دوس نداشت لباسرو با گریه فهموند که درش بيارين این شد عکساش با لباس سر همی شد خخخ صبح تولد عمو محسن بچه ها را برداشتن بردن ابعلی البته داداش محمدعلی مدرسه بود حضور نداشت که همراه ما بیاد  جاش خ Wonderfulsurprises...ادامه مطلب
ما را در سایت Wonderfulsurprises دنبال می کنید

برچسب : محيا,ساله, نویسنده : 8bewonderfulsurprisesa بازدید : 19 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 18:41

صبح بعد از پستی که دادم رفتم لباس بپوشم برم کلاس شیمی رفتم دیدم چادرم بغلش چروک شده رفتم اتو را زدم به برق آقا تا شروع کردم به اتو کردن به یک دفعه پشت دستم در راستای سمت چپ انگشت شصتم خورد به اتو جلزم درومد تو اون لحظه ولی بعد سوزشش خوابید تا اینکه وسط راه سوزشش شروع شد اونم چه سوزشی تا زنگ دوم شیمی میسوخت...  الانم جاش قرمزه..  تمام سلول های اون منطقه دستم مردن  الفاتحه  حلما ( دختر خاله)  و خاله اومدن خونمون شب هم میمونن یعنی الانم موندن خاله داره برای حلما شعر با حرکات نمایشی ميخونه اون طرف خونه هم مامانم با محيا سرگرمن و محيا غش غش میخنده  امروز یخچال عمه هم تمام شد.  مشاورمم زنگ زد کلی باهام حرف زد...  عاوووووو راستی محيا هر وقت اذان ميگن ميره جلو تلویزیون سر تا پا با دقت میبینه و گوش ميده و ميگه ابا  abaa( همون الله که الله اکبر ميگيم  )  نماز هم میخونیم مياد همينو ميگه آقا امروز ی حرکت رفت کلی همه قربون صدقش رفتن رفت پیش سجاده دولا شد مثل رکوع و گفت abaa  یعنی واقعا از حرکات این موجود های کوچولو حیرت زدم خیلی باهوشن  ی نمونه حلما یکی ام محيا  حلما هم مثلا امروز تا منو دید اسممو Wonderfulsurprises...ادامه مطلب
ما را در سایت Wonderfulsurprises دنبال می کنید

برچسب : mahershala ali,mahealthconnector,mahesh babu, نویسنده : 8bewonderfulsurprisesa بازدید : 22 تاريخ : پنجشنبه 2 دی 1395 ساعت: 3:15

الان تست زدن ریاضی ام تموم شد اومدم وب سر بزنم سرم درد گرفت

صبح ميام مینویسم سر درد نميزاره بیشتر بمونم 

Wonderfulsurprises...
ما را در سایت Wonderfulsurprises دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8bewonderfulsurprisesa بازدید : 50 تاريخ : پنجشنبه 2 دی 1395 ساعت: 3:15

دیروز صبح مامان اينا رفتن دنبال ادامه جهيزيه و خاله من و دختر خاله حتما خونه بودیم  کلی با خاله خندیدیم منم لابه لا ميرفتم سر درسم  خوش گذشت  حیف شب برگشتن خونشون  امروز صبحم رفتن شمال...  خاله میخواستن حلما را از شیر بگيرن ترجیح دادن برن شمال پیش دایی اينا تا حلما دورش شلوغ باشه پیش دو قلو ها و امیر حسین تا شیر یادش بره  گرچه تهران هم بر گردن تا چند وقت خونه ما نباید بیان چون حلما،  محيا را میبینه دوباره یاد شیر میفته آخ آخ سوتي دادم افتضاح سر کلاس کنکور  ریاضی امروز  استاد برگشت گفت رفع اشکال داریم بگيد رفع کنم  من هم برگشتم گفت این تست مربوط به رادیان ها را اينو حل کنید  گفت صورت را بخون بنویسم رو تخته  منم گفتم کسینوس یک به توان رادیان  استاد یهو برگشت گفت  چی؟  توان رادیان؟  منم با اعتماد به نفس گفتم بلههههههههه یک توان رایان  یهو استاد قهه قهه خندید گفت اون یک رادیان ميگن نه یک به توان رادیان  یهو کلاس و من رفتن رو هوا  منم برای ظاهر سازی خندیدم  بعدشم گفتم عهههههههه من اينجوري تو دوران مدرسه ام نمینوشتم احتمالا این غلط نوشته چون من یک مینوشتم جلوش رادیان ميزدم هیچ وقت بالا سر عد Wonderfulsurprises...ادامه مطلب
ما را در سایت Wonderfulsurprises دنبال می کنید

برچسب : دیروز و امروز,دیروز و امروز شهره,دیروز و امروز مهستی, نویسنده : 8bewonderfulsurprisesa بازدید : 46 تاريخ : پنجشنبه 2 دی 1395 ساعت: 3:15

دیروز مامان بزرگ و عمه اومدن خونمون  مامان هم فروش حضوری محصولات را داشتن و تقریبا از صبح تا شیش بعد از ظهر حدود ده بار زنگ در خونه ما بصدا درآمد...  عاوووو من کیک پختم ساعت یازده اینطور ها بود که یک هو بابا زنگ زدن گفتن مامانبزرگ دارن میان  تا اينو گفتن همه به تکاپو افتادیم  میدانید که چرا  هيچي دیه مامان بزرگ و عمه تا همون حدود ساعت هفت اينا بودن  شب هم مامان بابا محيا رفتن اتکا  امروز صبح هم رفتم حوزه دانشگاهیان ( حوزه دانشجویی)  يادتونه گفتم ندا خانم بهم گفت هفته دیه پنج شنبه حالا ی جلسه بیا ببین چطوره؟  همونو ميگم ک امروز از ساعت ۸ تا حدود ۱۲ بودم  خوب بود ولی خب بعد کنکور احتمالا برم ثبت نام کنم که برم  بعدش هم بابا مامان همراه محيا اومدن دنبالم رفتیم لباسمم از خیاطی گرفتم  هنوز بد وایمیساد ولی خب چ ميشد کرد  بعدش هم چند تا لباس مامان برای خودش پرو کرد البته مورد پسند واقع نشد  لباسمم پوشیدم خونه بابا پسنديد گفت از عکسش قشنگ تره  محمدعلی البته گفت یکم کم هس برای عروسی عمه  به فرزانه هم نشون دادم عکسشو فرستادم پسنديد گفت قشنگه تو تنم  الان هم مامان دارن لباس میپوشن برن محلاتی  باب Wonderfulsurprises...ادامه مطلب
ما را در سایت Wonderfulsurprises دنبال می کنید

برچسب : امروز هنوز تموم نشده,امروز هنوز تموم نشده حامد زمانی,امروز هنوز تموم نشده میثم ابراهیمی, نویسنده : 8bewonderfulsurprisesa بازدید : 45 تاريخ : پنجشنبه 2 دی 1395 ساعت: 3:15

بابا مامان از محلاتی اومدن  مامان برای لباسم نوار و منجوق اينا خریده بودن ک بزنیم به لباسم که قشنگ تر شه یکم از سادگی در بیاد. مامان بزرگ زنگ زدن ی عالم با مامان و بابا درباره عاقد حرف زد که عقد عمه و آقا حسین را کی بخونه و چ کنیم و اينا  الانم سر سفره یکم با پدر حرفم شد سر اینکه بابا بهم گفتن دوست ندارم جلو من آرایش کنی.. رفتی خونه شوهر آرایش کن یا ن نیستم آرایش کن ولی من هستم جلو من نکن منم بهم بر خورد که چرا گفتین بهم  حالا گفتید باشه ولی چرا جلو مامان و داداش ميگيد من متنفرم خیلی متنفرم یکی نصيحتش هرچند خیلی منفعت برام داشته باشه جلو حتی مامان بابام بگه...  متنفرم  هيچي دیه گریه ام گرفت غذامم لب نزدم  مامان گفت دخترم طوری نی گفتم بد گفتن بهم کاش قشنگ ميگفتند  بابام گفتن هر کاری دوس داری بکن  بدشم گفتم چون دوس ندارم شوهر کنم اينجوري میگید که شوهرم بدین انگار موندم رو دستتون ( یکم حساس شدم ميدونم ربط نداشت ولی گفتم) پووووف  Wonderfulsurprises...ادامه مطلب
ما را در سایت Wonderfulsurprises دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8bewonderfulsurprisesa بازدید : 62 تاريخ : پنجشنبه 2 دی 1395 ساعت: 3:15

تولده عید شما مبارک    میلاد پیامبر اکرم (ص)  و تولد امام صادق ( ع)  و تولد جان دل پدر   تبریک   Wonderfulsurprises...ادامه مطلب
ما را در سایت Wonderfulsurprises دنبال می کنید

برچسب : عید تولدت مبارک,تبریک عید و تولد,عید تولد مسیح, نویسنده : 8bewonderfulsurprisesa بازدید : 43 تاريخ : پنجشنبه 2 دی 1395 ساعت: 3:15

دیروز بشدت خسته بودم بشدت نشد بيام بگم چیشددددد  همون لحظه که پست گذاشتم داماد و خانواده داماد نرسیدن زنگ در را زدن و  وارد شددددددن  عجب دامادی به به  عوضش مام عروس داشتیم ماااااااه  اومدن عقد خوانده شد و رسما زن و شوهر شدن و عمه جان هم رفتن قاطی خروسا  آخ آخ سر بله گفتن،  عمه با صدای بغض آلود گفت بله  و بدش شروع کردن به گریه عمه گریه مامان بزرگ گریه مامان من گریه ثنا گریه  گریه شوق ها  الهی شکر تموم شد  آخ آخ سر عکس انداختن عمه و حسین آقا وووووای من منهدم شدم از خنده ها قرار شد ماها از پذیرایی بریم بیرون و فقط نسرین خواهر کوچیک حسین آقا با خودشون و عمه باشن که نسرین ازشون عکس بگيره  بعد چند مین نسرین من و زهرا را صدا زد بریم فيگور بدیم  من که لال شدم هرچي یادم بود در لحظه پرید  زهرا برگشت گفت عمه وايسه،  حسین آقا برن پشتشون کمر عمه را بگيرن متمایل شن بعد بخندن ما بعکسیم  آقا چشمتون همیشه شادی ببينه حسین آقا رفت پشت عمه تا اومد کمر عمه را بگيره یهو قهه قهه بلند خندیدن گفتن يه کار آسانتر بگو من نميتونم  آقا من و زهرا و نسرین خانم منفجر شديم از خنده ها  یعنی شما ها نبودین با چه زوری بال Wonderfulsurprises...ادامه مطلب
ما را در سایت Wonderfulsurprises دنبال می کنید

برچسب : عقد دايم,صيغه عقد دائم,شرايط عقد دائم, نویسنده : 8bewonderfulsurprisesa بازدید : 46 تاريخ : پنجشنبه 2 دی 1395 ساعت: 3:15

دیروز مامان بزرگ لباسش را برای عروسی عمه خریدن الهی شکر ولی طبق آخرین اخبار لباسی که خریدن وقتی اومدن خونه پوشیدن به دلشون نچسبیده ( این روند نچسبیدن تو جفت مادربزرگام هست که از خرید خودشونم بعدا راضی نيستن    )   مامان و بابا هم يه جفت النگو برای هدیه عروسی خریدن که اونجا بدن  مامان بزرگ و بابا بزرگ هم يه گردنبند خورشید مانند گرفتن که بدن دخترشون  دیروز جونم درومد  هم خونه جمع کردم هم آشپزخونه   جا رو هم سر تا سر زدم  عاووووووووووووووووو محيا آباجی دیروز يه کار جدید کرددددددددددد بووووووووس فرستاد  اونم صدا داررررررر یعنی ماها اینقدر جیغ زدیم و قربون صدقه اش رفتیم بچه کپ کرد برای چند لحظه مات ما بود  Wonderfulsurprises...ادامه مطلب
ما را در سایت Wonderfulsurprises دنبال می کنید

برچسب : اولین بوسه,اولین بوسه از لب,اولین بوسه نامزدی, نویسنده : 8bewonderfulsurprisesa بازدید : 31 تاريخ : پنجشنبه 2 دی 1395 ساعت: 3:14